بزرگوارا دانی کز آفت نقرس


ز هرچه ترشی من بنده می بپرهیزم

شراب خواستم و سرکه ای کهن دادی


که گر خورم به قیامت مصوص برخیزم

شراب دار ندانم کجاست تا قدحی


به گوش و بینی آن قلتبان فروریزم